دانلود آهنگ بیا ساقی از همای مستان
متن آهنگ بیا ساقی از همای مستان
ای دل ساده بکش درد کـه حقت این است
از زمانـه بشـو دل سرد کـه حقت این است
هر چه گفتـم مشو عـاشق نشنیدی حالا
همچو پائیز بشو زرد کـه حقت این است
دیدی آخـر دم مـردانه بجز لاف نبـود
بـکش از مردم نامـرد کـه حقت این است
آنچه بر عـاشق دل خستـه روا دانستی
فلک آخر سرت آورد کـه حقت این است
خمارم، خمارم، خمارم مـن
من از لولی وشان می گسارم
خراب آواره ای مجنـون تبارم
که جز مستی به سر اندیشه ای دیگر ندارم
که جادوئی به جز صافی نمی آید به کارم
بی قـرارم، بـی قـرارم، بـی قـرارم
سـر ز مستی، مـی پرستی، بر ندارم
بیا ساقی، بده جامی، خمارم من
که شبها در هـوس در انتظارم من
چنان ساقی به ساغر باده را مستانـه می ریزد
که گوئی خون دل از شیشه در پیمانه می ریزد
مـن و تـو آشنای فصل های مشترک بودیمکنـون طرح جدائی بین ما بیگانه می ریزد
بیا ساقی، بده جامی، خمارم من
که شبهـا در هوس در انتظارم من
بده می می، بده می می، که تا می جان دهد ما رابده می می، بده می می، کـه می فرمان دهد ما را
بپوشان پرده از زاهد، که وی حرمان دهد ما رابه ساقی تازه کن پیمـان، که وی ایمان دهد ما را
بیا ساقی، بیا ساقی، بیا بنشین کنارم
همایم من، همایم من، هم آواز هـزارم
بیا و بوسه ای بر لب گـذارم