دانلود آهنگ روزهای خوب از مهدی قنبری
متن آهنگ روزهای خوب از مهدی قنبری
در گوشهای از خیابان دیدمش.
گل میفروخت.
نداشت ، او نداشت...
حسرت میخورد از دیدن آنهایی که داشتند و او همیشه نداشت.
پدر نان نداشت به خانه ببرد.
جوهر قلم از فقر ته کشید.
پدر ، نبود که علم را بخرد...
اگر هم بود ، نداشت که بخرد.
پسرک میپنداشت که خدا پتوی گلبافت نرمش را روی خود کشیده و سالهاست که به خواب فرو رفته...
اما مادرش به او بشارت داده بود که خداوند بخشنده است...
روزهای خوب فرا میرسد.
زمستان سرد جانکاه برایش حکم برف بازی و شادی نداشت.
تمام سال برایش فرقی نداشت...
دستهای مادر ترک برداشته بود،
بس که راهروی ساراها و داراها را دستمال میکشید
و همچنان پسرک شاکی از این زندگی،
شاکی از این تقدیر، شاکی از من ، تو
و هر کسی که داشت و او نداشت...
اما پسرک قصهی ما دلی داشت به وسعت یک دریا که اسیر چشمان زیبای دخترکی بود که سارای دارا نام داشت...
فقر فریاد میزند
و او اشکهایش را پاک کرده ، از خداوند بابت نداشتههایش تشکر میکند و به گل فروشی ادامه میدهد.
چراغ سبز شد و همه ی ما تنهایش گذاشتیم...
کاش خدا بیشتر از ما حواسش به او باشد.
روزهای خوب فرا میرسد؟