دانلود آهنگ شعر راه از حجت سلطانی
متن آهنگ شعر راه از حجت سلطانی
از مرگ میترسی؟نه!چرا؟ چون هنوز میاد نفسام
چون عاشق ناشناخته هام بشم شاهد عینی ماجرا
پرسید از من چی و خندیدباهم رفتیم تو کل خاطراتی که ترسید تصاویر اون روزهای چندین
یادم آمد جرقه زدی افعی زخمی میمیری تو نباشه بدی
تو دیگه شکار منی حتی تو این شب بی رحمی
رخ داد جنگی رخ کبود و هر دو زخمی منم خندیدم ب آینه و آدم تصویر
چشماش ریز شد گره انداخت ب ابروهای هشتیش
دل درویشم نباشدش ریش آزادیمو نمیدم ترجیح کلأ ب هرچی
تو چند ثانیه هرچی که داشتمو باید ترک میکردم
منم از رگ گردن از برگ دفتر چراغی روشن تو قلب هرفرد یک شعر راه از عشق رفتن
توی ذهنا بودن زندان واسه رندان نیست رازی پنهان
نور عشق خواه توی چشمات بوده یکسان این خوب و زشتها
مثل یه مار زمینو لمس میکرد پوست می انداخت هربار رنگی تر مثل خدا تو وجود هرفردی هست دائم باهم درگیرن
من نفر بعدیم تو این طبیعت اصول اصیل جنگیدن قلمه شمشیرم مستو پاتیل شراب و جوهر رقصیدن
هرچی که داشتمو ب سمتم پرت کردن از راهم برگردم یه بازی که شدم من سرگرم تر
سرم درد میکرد سفارش دادن سنگ قبرمم
اما صداش آمد قبل ضرب به تبل از دیده است که وصله سر به تن از پیله تا به پرزدن این کرم میمیره برگهای سبزت زرد بشن
یه جنگ تن به تن میان من و من با این زندگی که ما رو تبدیل به برده کرد
از واقعیت پرت پرت غرق حقیقت نور عشق را دیدم هر طرف که چرخیدم چون دیدم شد 360درجه دقیقا