دانلود آهنگ قطعه ۱۷ از احمد شاملو
متن آهنگ قطعه 17 از احمد شاملو
من آن مفهوم مجّرد را جسته ام.
پای در پای آفتابی بی مصرف
که پیمانه می کنم
با پیمانه روزهای خویش که به چوبین کاسه ی جذامیان ماننده است.
من آن مفهوم مجّرد را می جویم.
پیمانه ها به چهل رسید و آن برگشت.
افسانه های سرگردانیت
- ای قلب در به در! -
به پایان خویش نزدیک میشود.
بیهوده مرگ
به تهدید
چشم می دراند.
ما به حقیقت ساعت ها
شهادت نداده ایم
جز به گونه این رنجها
که از عشق های رنگین آدمیان
به نصیب برده ایم
چونان خاطره ئی هر یک
در میان نهاده
از نیش خنجری
با درختی.
***
با این همه از یاد مبر
که ما
- من وتو -
انسان را
رعایت کرده ایم.
***
درباران وبه شب
به زیر دو گوش ما
در فاصله ئی کوتاه از بسترهای عفاف ما
روسبیان
به اعلام حضور خویش
آهنگ های قدیمی را
با سوت
میزنند.
(در برابر کدامین حادثه
ایا
انسان را
دیده ای
با عرق شرم
بر جبینش؟)
***
آنگاه که خوشتراش ترین تن ها را به سکه سیمی
توان خرید،
مرا
- دریغا دریغ -
هنگامی که به کیمیای عشق
احساس نیاز
می افتد
همه آن دم است .
همه آن دم است .
***
قلبم را در مجری ِ کهنه ئی
پنهان می کنم
در اتاقی که دریچه ئیش
نیست.
از مهتابی
به کوچه تاریک
خم می شوم
وبه جای همه نومیدان
میگریم.
آه
من
حرام شده ام!
***
با این همه - ای قلب در به در!-
از یاد مبر
که ما
- من وتو -
عشق را رعایت کرده ایم،
از یاد مبر
که ما
- من و تو -
انسان را
رعایت کرده ایم،
خود اگر شاهکار خدابود
یا نبود
دانلود آهنگ قطعه ۱۷ از احمد شاملو
متن آهنگ قطعه 17 از احمد شاملو
به نو کردن ماه
بر بام شدم
با عقیق و سبزه و آینه.
داسی سرد بر آسمان گذشت
که پرواز کبوتر ممنوع است.
صنوبر ها به نجوا چیزی گفتند
و گزمگان به هیاهو شمشیر در پرندگان نهادند.
ماه
برنیامد.
دانلود آهنگ قطعه ۱۷ از احمد شاملو
دانلود آهنگ قطعه ۱۷ از احمد شاملو
متن آهنگ قطعه 17 از احمد شاملو
نه به خاطر ِ آفتاب نه به خاطر ِ حماسه
به خاطر ِ سایهی ِ بام ِ کوچکاش
به خاطر ِ ترانهئی
کوچکتر از دستهای ِ تو
نه به خاطر ِ جنگلها نه به خاطر ِ دریا
به خاطر ِ یک برگ
به خاطر ِ یک قطره
روشنتر از چشمهای ِ تو
نه به خاطر ِ دیوارهابه خاطر ِ یک چپر
نه به خاطر ِ همه انسانهابه خاطر ِ نوزاد ِ دشمناش شاید
نه به خاطر ِ دنیابه خاطر ِ خانهی ِ تو
به خاطر ِ یقین ِ کوچکات
که انسان دنیائیست
به خاطر ِ آرزوی ِ یک لحظهی ِ من که پیش ِ تو باشم
به خاطر ِ دستهای ِ کوچکات در دستهای ِ بزرگ ِ من
و لبهای ِ بزرگ ِ من
بر گونههای ِ بیگناه ِ تو
به خاطر ِ پرستوئی در باد، هنگامی که تو هلهله میکنی
به خاطر ِ شبنمی بر برگ، هنگامی که تو خفتهای
به خاطر ِ یک لبخند
هنگامی که مرا در کنار ِ خود ببینی
به خاطر ِ یک سرود
به خاطر ِ یک قصه در سردترین ِ شبها تاریکترین ِ شبها
به خاطر ِ عروسکهای ِ تو، نه به خاطر ِ انسانهای ِ بزرگ
به خاطر ِ سنگفرشی که مرا به تو میرساند، نه به خاطر ِ شاهراههای ِ
دوردست
به خاطر ِ ناودان، هنگامی که میبارد
به خاطر ِ کندوها و زنبورهای ِ کوچک
به خاطر ِ جار ِ سپید ِ ابر در آسمان ِ بزرگ ِ آرام
به خاطر ِ تو
به خاطر ِ هر چیز ِ کوچک هر چیز ِ پاک برخاکافتادند
به یاد آر
عموهایات را میگویم
از مرتضا سخن میگویم.
(از کتاب هوای تازه)